آشا محرابي بازيگر كاربلدي است و
اصول بازيگري را بخوبي آموخته. اين را از تفاوتهايي كه در نقشهايش وجود
دارد ميتوان فهميد. او در بازيگري، استانداردهاي مشخصي را رعايت ميكند و
حداقل در چند سال گذشته نقش ضعيف يا كماثري از او به ياد نداريم.
حتي در مجموعههاي متوسط نيز حضور
او بهعنوان بازيگر بالاتر از حد متوسط بوده و توانسته نقش خودش را در سطح
قابل قبولي ايفا كند. از اواخر ارديبهشت امسال نمايش «شبي كه راشل از خانه
رفت» به كارگرداني پريسا مقتدي و با بازي آشا محرابي در نقش اصلي روي صحنه
رفته كه ميتواند يكي از بهترين بازيهاي كارنامه او در تئاتر محسوب شود.
حضور او در چند سريال پربيننده
تلويزيون مانند آشپزباشي كه در آن نقش مريلا را بازي ميكند و موفقيتهايي
كه بهعنوان بازيگر و كارگردان تئاتر به دست آورده، بهانهاي شد براي اين
گفتگو.
شما فعاليت در تلويزيون
را با محمد رحمانيان آغاز كرديد. با مجموعههاي تلويزيوني «توي گوش سالمم
زمزمه كن» و «مسافرخانه سعادت» بيش از قبل ديده شديد و تواناييتان براي
بازي در قالب شخصيتها و تيپهاي نامتعارف نيز به چشم آمد. فكر نميكنيد
مهارت و تجربه شما در تئاتر باعث شد كه در تلهتئاترهاي رحمانيان حضور
چشمگيري داشته باشيد؟
البته به نظر من كارهاي محمد رحمانيان تلهتئاتر محسوب نميشوند، چون مولفههاي تئاتر تلويزيوني را ندارند.
با شما موافق نيستم. كارهاي
رحمانيان با اينكه در قاب شيشهاي تلويزيون ديده ميشوند، ولي در ذات خود
تئاتر هستند. مولفههايي مثل لوكيشن ثابت، دكور كارتوني، قابهاي ثابت و
استفاده زياد از نماهاي متوسط و تراولينگ در اين مجموعهها وجود دارد.
انگار صحنه تئاتر را در مقابل دوربين تلويزيون چيده باشند. البته هنر
رحمانيان اين است كه نماها را طوري خرد ميكند كه حس تحرك ايجاد ميشود،
اما در نهايت تصوير مقابل چشمان بيننده ثابت و بدون تغيير است. مگر عناصر
سازنده تلهتئاتر همينها نيستند؟
درست ميگوييد، اين مولفهها از لحاظ تكنيكي عناصر
سازنده تلهتئاتر هستند ولي حالوهواي تئاتر در قاب تلويزيون قابل بازسازي
نيست. چندي پيش طرحي به تلويزيون دادم به نام «از داستان كوتاه تا نمايش»
كه تأييد شد و الان مشغول نوشتن آن هستم. كد توليد هم گرفته و منتظرم
مراحل بوروكراسي آن طي شود تا به مرحله توليد برسد. در اين طرح قرار است
داستانهايي از نويسندگان بزرگ را بهصورت نمايشنامه بازنويسي كنيم تا
براي شبكه 4 به اجراي تلويزيوني دربيايد. بيشتر تلهتئاترهايي كه پخش
ميشوند يك مشكل بزرگ دارند و آن مشكل اين است كه نمايشها براي اجرا در
مديوم تلويزيون تنظيم نشدهاند. در نتيجه همه مولفههاي مرسوم را دارند
ولي تماشاگر نميتواند با آنها ارتباط برقرار كند.
تنظيم تلويزيوني از نظر شما دقيقا به چه معناست؟
وقتي ميخواهيم يك نمايشنامه را براي اجراي راديويي
آماده كنيم، بايد نمايشنامه را با توجه به امكانها و قابليتهاي رسانهاي
راديو تنظيم كنيم. يعني ميزانسنها و عناصر سازنده درام را شنيداري كنيم
تا شنونده بتواند از مسير ماجراها سر در بياورد. همين اتفاق در تلويزيون
نيز ميافتد. يعني عناصر اجراي صحنهاي بايد به عناصر تلويزيوني ترجمه شود
و معادلهاي درست براي هر جزء نمايش انتخاب شود. سپس بسيار مهم است كه اين
اجزاء با هارموني درستي اجرا شوند. مسلماً ريتم و معناشناسي تئاتر زنده با
تلهتئاتر تفاوت دارد و اين تفاوت از قابليتها و تعاريف متفاوت دو رسانه
سرچشمه ميگيرد. اگر اين تفاوتها در نظر گرفته نشود كار از دست ميرود.
ضمنا براي اجراي تلهتئاترهاي خارجي خود به خود محدوديتهايي وجود دارد كه
تئاتر را به ملغمهاي عجيب و غريب از لباسهاي خندهدار، كلاههاي پردار و
گويش مندرآوردي تبديل ميكند. يعني همهچيز به قدري با مخاطب بيگانه است
كه ممكن نيست بتواند با نمايش ارتباط برقرار كند. در چنين فضايي آدم حيران
ميماند كه اين لباسها را در كدام دوره تاريخي ميپوشيدند يا چهكسي با
چنين لحن و زبان مضحك و ثقيلي با ديگران حرف ميزده!
از بازي در سريالهاي تلويزيوني بگوييد. اولين سريالتان كدام بود؟
دوست خوبم ستاره اسكندري براي بازي در «مرگ تدريجي يك
رويا» مرا به فريدون جيراني معرفي كرد و در تلهفيلم «پنجرهاي رو به
حياط» هم بازي كردم كه بهخاطرش از جشنواره فيلمهاي تلويزيوني نامزد
جايزه بهترين بازيگر زن شدم. با حميد نعمتالله هم در تلهفيلم «فريدون
مهربان است» همكاري داشتم كه تجربه بينظيري بود.
به عقيده من يكي از بهترين
بازيهايي بود كه در تيپ شمالي از تلويزيون ديدهايم. خودتان اهل شمال
هستيد كه لهجه گيلكي را تا اين اندازه باورپذير و دقيق اجرا كردهايد؟
نه، ولي براي بازي در اين نقش از رفتار مادربزرگم كه
شمالي است الگوبرداري كردم. سعي كردم جزييات ظريف لهجه شمالي را در
بازيام نشان دهم، بخصوص رفتارهاي كوچكي مثل غرغرهاي زير لب و تغييراتي كه
در تُن صدا ايجاد ميشود. حميد نعمتالله كارگردان فوقالعادهاي است و
فيلمنامه دقيق هادي مقدمدوست هم كمك زيادي كرد تا بتوانم نقش را بدرستي
بازي كنم.
اين تلهفيلم لحن كميك دارد ولي
يك فراز عاطفي تأثيرگذار هم دارد كه واقعاً خوب از كار درآمده است. آنجايي
كه شما با بغض سعي ميكنيد غرورتان را حفظ كنيد و ميگوييد من خانهدار
هستم، نه رختشور...
موقع بازي اين سكانس واقعا گريهام گرفته بود. به نظرم
بعد انساني اين شخصيت در اين لحظه بسيار پررنگ است و وقتي درباره ماهيت
شغلش (كه خانهداري هتل است) توضيح ميدهد، در واقع دارد از حيثيت
انسانياش دفاع ميكند.
در اين تلهفيلم قسمتهايي بود كه بداهه بازي كنيد؟
اغلب صحنهها در چارچوب مشخصي كه در فيلمنامه تعيين شده بود پيش ميرفت، اما جزيياتي وجود داشت كه به عهده بازيگر گذاشته شده بود.
در مجموع خودتان را بازيگري غريزي ميدانيد يا بيشتر به تكنيك و اصول آكادميك وابسته هستيد؟
قطعاً قسمت عمده بازي من غريزي است. ممكن است بهصورت
بداهه و با توجه به حس صحنه و شرايط كار چيزهايي را به نقش اضافه كنم. اما
در اساس چندان به تكنيك وابسته نيستم. تكنيك فقط از زماني به بازي اضافه
ميشود كه بازيگر شخصيت و مختصات نقش را پيدا كرده باشد و آن را با همه
عناصر ريز و ظريفي كه دارد در ضمير خودش ثبت كند. يعني اول بايد نقش را
دروني كرد و سپس براي اجراي آن شناسههايي انتخاب كرد كه بتوانند خصوصيات
نقش را به مخاطب منتقل كنند.
در سريال آشپزباشي با بازيگران بزرگي مثل پرويز پرستويي همبازي هستيد. از نقشتان در اين سريال بگوييد.
شخصيتي كه من بازي ميكنم تا قسمت آخر حضور دارد و فكر
ميكنم يكي از شخصيتهاي تأثيرگذار داستان باشد. براي بازي در اين نقش
الگوي سادهاي را در نظر گرفتم و سعي كردم تا جايي كه ميتوانم به اهداف
كارگردان نزديك شوم. محمدرضا هنرمند براي چيدن بازيگرانش برنامه خاصي دارد
كه هر يك از شخصيتهاي فيلمنامه را مانند تكهاي از يك پازل بزرگ در نظر
ميگيرد.
تلويزيون با توجه به مخاطبان گستردهاش چه نقشي در ديده شدن بازيگر دارد؟
نميتوان منكر قدرت تلويزيون در مطرح كردن بازيگر شد.
ممكن است يك بازيگر 10 سال روي صحنه تئاتر در بالاترين سطح حضور داشته
باشد، ولي با يك سريال تلويزيوني كه ظرف 10 شب پخش ميشود بيشتر از آن 10
سال ديده شود. تلويزيون پرمخاطبترين رسانه موجود است و تلاش من اين بوده
كه نقشهاي تلويزيونيام را حسابشده انتخاب كنم. وقتي در «مرگ تدريجي يك
رويا» بازي ميكردم، گاهي بعد از سكانس كوتاهي كه بازي ميكردم همه دست
ميزدند و به هيجان ميآمدند، در صورتي كه بازيگران تئاتر دهها برابر اين
زحمت را ميكشند و به چشم نميآيد. براي خودم هم عجيب بود كه همه از يك
بازي ساده چنين به وجد ميآيند، در حالي كه فكر نميكردم كار ويژهاي كرده
باشم. در مجموع برايم تفاوت چنداني ندارد كه در سينما بازي ميكنم يا
تلويزيون يا تئاتر؛ مهم اين است كه كارم را به بهترين شيوه انجام دهم و
خودم از نتيجه راضي باشم. براي رسيدن به يك استاندارد قابل قبول از
بازيگري تمام انرژي و تمركزم را ميگذارم تا بتوانم طلسم موجود بين بازيگر
و تماشاگر را بشكنم و با او ارتباطي عميق و بيواسطه برقرار كنم.
بينندگان تلويزيون آشا محرابي را
زماني كه دختر نوجواني بود در يك قسمت از سريال «آيينه» ديدند، اما پس از
آن خبري از او نبود تا حدود 15 سال بعد كه بهعنوان بازيگري شناخته شده
در تئاتر، تلويزيون و سينما مطرح شد. دليل اين وقفه طولاني چه بود؟
در آن زمان 13 سال داشتم و سراسر وجودم عشق به بازيگري
بود. بعد از «آيينه» پيشنهادهايي براي بازي در تلويزيون و سينما داشتم،
اما به دلايلي مجبور شدم از دنياي بازيگري دور بمانم و مشغول تحصيل شوم.
اين جريان حدود 10 سال به طول انجاميد و زماني دوباره به دنياي بازيگري
برگشتم كه از دانشگاه فارغالتحصيل شده بودم.
در آيينه همبازي اسماعيل محرابي
(پدرتان) بوديد. آيا مسير شما براي ورود به دنياي بازيگري با حمايت او
هموار شد؟ چون در اين صورت اين پرسش ايجاد ميشود كه چرا بعد از آيينه
فعاليتي نداشتيد؟
نه، بههيچوجه. در واقع نقش پدرم بيشتر بازدارندگي
بوده تا حمايت. در همان دوران با آقاي اسماعيل محرابي قرار گذاشته بوديم
كه من درسم را بخوانم و او شرايط ورودم به بازيگري را فراهم كند. در واقع
نوعي قرارداد معنوي بود كه من كاملاً روي آن حساب كرده بودم.
مثل خيلي از پدرهاي بازيگر كه فرزندانشان را براي بازيگري معرفي ميكنند...
دقيقاً. اشكالي هم ندارد، چون اگر كسي واقعاً مستعد
باشد ميتواند از اين ميانبر استفاده كند و اگر مستعد نباشد با پارتيبازي
به جايي نميرسد. به هر حال من تمام برنامههاي زندگيام را در آن زمان
براساس قراري كه با اسماعيل محرابي داشتم تنظيم كردم، ولي زماني كه نوجوان
بودم او از ما جدا شد و ترجيح داد زندگي تازهاي را تجربه كند. به اين
ترتيب قرار ما به هم خورد و ديگر خبري از او نداشتم تا وقتي كه در تئاتري
بازي ميكردم و او براي تماشا آمده بود. وقتي مرا ديد خيلي تعجب كرد و گفت
نميدانستم كه بازيگر شدهاي. شايد اگر همان زمان با آن علاقه و انرژي
سراغ بازيگري ميرفتم بسيار زودتر از اين ميتوانستم به مقصودم برسم.
گفتيد نقش پدرتان بيشتر بازدارندگي بوده. از چه جهت؟
ببينيد، زماني كه او رفت تمام برنامههايي كه براي
آينده داشتم به هم خورد. اصلاً دليل اينكه در رشتهاي غيرهنري كنكور دادم
همين قرار بود كه در نهايت منتفي شد. همه موقعيتهايي كه من در بازيگري به
دست آوردم با تلاش شخصي خودم بود. الان كه به گذشته فكر ميكنم ميبينم چه
دوران دشوار و پردردسري را گذراندم. حس كودكي را داشتم كه بيدار ميشود و
ميبيند عروسكش مرده است. ضربه سختي بود. مدتها طول كشيد تا بتوانم بر
اوضاع پيرامونم مسلط شوم، ولي در مجموع همين دشواريها و تلاشي كه براي
ايستادن روي پاي خودم كردم باعث شد قويتر شوم و ديد بهتري نسبت به
حرفهام پيدا كنم. مجبور شدم مسيري را كه به زندگيام تحميل شده بود تا
انتها بروم و بعد دوباره برگردم سر نقطه اول و همهچيز را از نو شروع كنم.
طبيعي است كه وقتي كسي با تلاش خودش و بدون حمايت ديگران به هدفش ميرسد احساس بهتري دارد.
همينطور است و بجز احمد آقالو كه بهترين دوست و
مشاورم بود، كسي از من حمايتي نكرد. او تنها كسي بود كه قواعد رفتار
حرفهاي را به من آموخت و در همه كارهايي كه ميكردم از مشورت دلسوزانه او
بهرهمند بودم.
الان هم كه «گروه تئاتر آقالو» را تشكيل دادهايد تا به نوعي ياد و خاطره او را محترم بداريد.
بله. اين گروه با چند عضو ثابت شكل گرفته و قرار است نمايشهايي را با دوستان روي صحنه ببريم.
شما در تلويزيون بسيار پركار
هستيد و با كارگردانان مطرحي همكاري داشتهايد. در تئاتر نيز با توجه به
جايزهاي كه بهعنوان بهترين بازيگر زن از جشن خانه تئاتر گرفتهايد، جزو
بهترينهاي بازيگري محسوب ميشويد. چرا در سينما كمكار هستيد؟
براي خودم هم جاي سوال است. باور كنيد دليلش را
نميدانم. شايد مناسبات سينما را نميشناسم يا آنقدر خوششانس نبودهام كه
در زاويه ديد فيلمسازان سرشناس سينما قرار بگيرم.
يعني دليل اين كمكاري بيميلي خودتان نيست؟
نه، به هيچ وجه. اتفاقاً خيلي علاقهمندم در سينما فعاليت كنم ولي هنوز جز چند مورد پيشنهادهاي وسوسهكنندهاي نداشتهام.
من «بيخوابي» را ديدهام و بدون
تعارف ميگويم كه بازي شما در اين فيلم بسيار چشمگير و تأثيرگذار است. يك
بازي سينمايي پرجزييات كه با سبك بازيگريتان در تلويزيون تفاوت دارد.
چطور ممكن است بازيگري كه به اين خوبي بازي ميكند ، پيشنهادهاي سينمايي
كمي داشته باشد؟
البته شما لطف داريد، ولي ظاهرا اين شرايط براي خيلي
از بازيگران تئاتر وجود دارد كه در سينما بسختي ميتوانند مورد توجه قرار
بگيرند. بيشتر بازيگران تئاتر توانايي و قابليت درخشش در سينما را دارند
ولي در خيلي از موارد اصلاً ديده نميشوند. البته تعدادي از آنها هم
اساساً علاقهاي به كار در تلويزيون و سينما ندارند.
اين حرف درباره شما پذيرفتني
نيست، چون سابقه كار در تلويزيون و سينما را داريد. اگر فقط بازيگر تئاتر
بوديد تعجب نميكردم كه چرا در سينما كمكار هستيد، ولي وقتي در بهترين
سريالهاي تلويزيوني بازي ميكنيد يعني در نقطه ديد قرار داريد. شايد اگر
فيلم «پاداش» اكران ميشد اوضاع كمي فرق ميكرد. براي اين فيلم چگونه
انتخاب شديد؟
فيلمنامه پاداش را محمد رحمانيان نوشته بود كه قبلاً
در تئاتر «عشقه» و چند مجموعه تلويزيوني با هم همكاري داشتيم. ظاهراً
شخصيت همسر حسن معجوني در پاداش را از ابتدا بر اساس تيپي كه من در
«مسافرخانه سعادت» بازي كرده بودم نوشته بود. ابتدا قرار بود فقط همين نقش
را بازي كنم، ولي بعد تصميم گرفتند از بازي من در 3 نقش استفاده كنند.
البته با گريم سنگيني كه تقريباً قابل شناسايي نيست. در واقع در پاداش 3
تيپ مختلف را بازي كردهام كه هيچكدام شبيه ديگري نيستند و با لحن خاصي
صحبت ميكنند كه شبيه هيچ لهجهاي نيست.
نقش اصلي فيلم سينمايي بيخوابي را هم به عهده داشتيد كه ظاهرا اولين تجربه نقش اولتان در سينما بود.
بله. به نظرم «بيخوابي» با اينكه در جشنواره فجر
اكران مهجور و بيسروصدايي داشت ولي فيلم خوبي از كار درآمده و از كيفيت
قابل قبولي برخوردار است. براي خودم هم تجربه جالبي بود، چون شخصيت
چندلايه و پيچيدهاي را بازي ميكردم كه در پيشبرد داستان نقش مهمي دارد.
متاسفانه با توجه به شرايطي كه در بخش اكران و نمايش عمومي فيلمهاي
سينمايي وجود دارد چندان اميدوار نيستم كه اين فيلم ديده شود و احتمالا يا
اكران نميشود يا نمايش بيسروصدايي خواهد داشت.
پس بايد نتيجه گرفت كه در سينما زياد هم خوششانس نيستيد. چون نقشهاي خوبي كه بازي كردهايد شانس زيادي براي نمايش عمومي ندارند.
همينطور است. اساسا براي يك بازيگر خيلي مهم است كه
مناسبات حاكم بر سينما را بشناسد و بتواند حسابشده قدم بردارد. انگار فقط
بازي خوب و قابليتهاي بازيگري براي موفقيت در سينماي ايران كافي نيست.
باورهاي غلطي وجود دارد كه كار را براي بازيگر سخت ميكند. مثلاً وقتي در
نقشي بازي ميكني كه چند سال از خودت بزرگتر است ديگر پيشنهادهاي نقشهاي
جوان و نزديك به سن خودت تعطيل ميشود. يعني بازيگر بسرعت در يك قالب مشخص
كليشه ميشود و همه از او انتظار دارند همان كاراكتر را دوباره اجرا كند.
در حالي كه در سينماي دنيا اينكه بازيگر بتواند در نقشهاي مختلف و در
قالب شخصيتهايي كه شبيه خودش نيستند بازيهاي متفاوتي ارائه دهد يك
امتياز تلقي ميشود.
كار در سينما سختتر است يا
تلويزيون؟ تئاتر را با اين دو مقايسه نميكنم چون قواعد متفاوتي دارد، اما
بين سينما و تلويزيون كدام يك انرژي و تمركز بيشتري ميطلبد؟
واقعاً تفاوت مهمي وجود ندارد. مهم اين است كه بازيگر
كارش را بدرستي انجام دهد و بتواند نقش را بخوبي بازي كند. پروژههاي
تلويزيوني پيوستگي بيشتري دارند و ممكن است از بازيگر انرژي بيشتري
بگيرند، اما در تلويزيون هم همان حساسيتهاي كار در سينما وجود دارد. گاهي
فيلمسازاني كه در تلويزيون فعاليت ميكنند، براي جنبههاي تكنيكي و هنري
اثرشان به اندازه چند فيلم سينمايي وسواس به خرج ميدهند. براي من
بهعنوان بازيگر فرق چنداني نميكند كه در كدام مديوم مشغول به كار باشم.
شايد علايقم با بازيگري در سينما بيشتر ارضا شوند، ولي در نهايت كيفيت
بازي برايم مهمتر از چارچوبهايي مثل مديوم و ژانر است.
در چه رشتهاي تحصيل كردهايد؟
فوق ليسانس روابط بينالملل و ليسانس زبان انگليسي دارم.
شما كه از ابتدا عاشق بازيگري بوديد چرا در رشتهاي مرتبط با سينما يا تئاتر تحصيل نكرديد؟
واقعاً دلم ميخواست اين اتفاق
برايم ميافتاد، ولي متأسفانه شرايط بهگونهاي پيش رفت كه مجبور شدم در
رشتهاي غير از بازيگري درس بخوانم. شايد همين دوري از فضاي هنر و بازيگري
باعث شد وقتي وارد اين حرفه شدم كسي را نشناسم و حمايتي نداشته باشم.
اگر در رشته سينما تحصيل ميكردم
احتمالاً آشناييهايي اتفاق ميافتاد كه مسير ورودم به دنياي بازيگري را
هموار ميكرد. اما اينطور نشد و من بيشتر مسير را به تنهايي و البته
بسختي طي كردم تا توانستم موقعيتم را بهعنوان يك بازيگر تثبيت كنم.
بازيگري را از كجا شروع كرديد؟
از كلاسهاي كارگرداني و بازيگري استاد سمندريان. دوره
بسيار پرباري بود و آنچه ميشد در 4 سال دانشگاه بياموزم به صورت فشرده و
در يك سال از استاد سمندريان آموختم. بعد هم براي بازي در نمايش «دايره
گچي قفقازي» انتخاب شدم.
كه در آن نمايش هم در 2 نقش بازي ميكرديد...
بله، تجربه فوقالعادهاي بود. براي بازي در اين نقش
مثل بقيه دانشجوهاي استاد تست دادم و انتخاب شدم. سپس در نمايش «روياي شب
نيمه تابستان» به كارگرداني دكتر احمد كريميحكاك بازي كردم و بعد در
نمايشهاي ديگري كه هر كدام تجربهاي و خاطرهاي ارزشمند بودند.
كلا در تئاتر بيشتر از مديومهاي ديگر جا افتادهايد. دليل اين دلبستگي به دنياي نمايش چيست؟
فكر ميكنم تئاتر فضايي دارد كه ميتواند ضعفها و
تواناييهاي بازيگر را صادقانه به او نشان دهد. بازيگر در سينما بزرگتر
از آنچه هست نشان داده ميشود و در تلويزيون كوچكتر؛ ولي در تئاتر
ميتوان هر بازيگري را در اندازههاي واقعياش ديد. من بيش از 12 سال در
تئاتر فعاليت كردهام و بهترين اتفاقها برايم در اين فضا افتاد. بخش مهمي
از چيزهايي كه ياد گرفتهام را مديون تئاتر هستم و معتقدم فضاي تئاتر به
رشد استعدادهاي بازيگر كمك ميكند.
در تئاتر كارگرداني هم ميكنيد و ميدانم كه نمايشنامهنويس قابلي هستيد. از بازيگري اشباع شدهايد؟
به هيچ وجه. محال است كه روزي از بازيگري دلزده شوم.
من عاشق كارم هستم و هنوز خيلي از نقشها هست كه دوست دارم بازي كنم.
كارگرداني و نوشتن برايم در ادامه بازيگري معني پيدا ميكند. در راديو
بيشتر نمايشهاي راديويي را كارگرداني ميكنم ولي در تئاتر علاقه اصليام
بازيگري است. چندي پيش با پريسا مقتدي نمايش «خاله ايران» را بهطور مشترك
كارگرداني كردم و سال گذشته نيز اولين كارگرداني مستقلم را با نمايش «من
حرفي ندارم دنبالشو نگير» تجربه كردم كه خوشبختانه اجراي موفقي داشت.
كارگرداني نسبت به بازيگري
مسووليت و دشواري بيشتري دارد. بهعنوان كسي كه تجربه بازيگري و كارگرداني
در تئاتر را داريد، فكر ميكنيد سختترين قسمت كار در تئاتر چيست؟
شايد مهمترين مشكل اين باشد كه با تغيير مديريت در هر
بخش، سياستها نيز عوض ميشود. چيزهايي كه تا پيش از اين ممنوع بودند آزاد
ميشوند و براي چيزهايي كه آزاد بودند ممنوعيت در نظر ميگيرند. وقتي
محدوده خطوط قرمز مشخص نيست و هيچ ثباتي در قانونها وجود ندارد، آدم
نميداند بايد چه كند كه دچار مشكل نشود. به نظرم اين حق طبيعي هر گروه
تئاتري است كه دستكم برنامهها و سياستهاي فرهنگي و نظارتي يكي دو سال
آينده را بداند تا فعاليتهايش را بر اساس آن تنظيم كند. نه اينكه با
تغيير مديريت همهچيز به نقطه صفر برگردد و بلاتكليفي ايجاد شود. اين توقع
زيادي نيست كه مديران تئاتر كه با اين اعتماد به نفس درباره همهچيز قانون
و دستورالعمل وضع ميكنند حداقل سالي چند بار تئاتر ببينند و با فضاي
دنياي نمايش آشنا باشند. وقتي يك مدير درباره تئاتر صاحب نظر نيست چگونه
ميتواند قانونگذار باشد و مسير حركت تئاتر را مطابق صلاحديد خودش ترسيم
كند؟
به هر حال اين شرايط در مديريت
فرهنگي ما در سطح كلان وجود دارد و مخصوص تئاتر نيست. اما قبول دارم كه
تئاتر به نسبت سينما ممكن است آسيبپذيرتر باشد، چون روي موج خبرسازي قرار
ندارد و مثل سينما نيست كه وقتي بلايي سرش ميآيد بسرعت به تيتر رسانهها
تبديل ميشود.
از همه مهمتر اين است كه وقتي ارزشها و ضدارزشها به
همين راحتي و با تغيير يك مدير عوض ميشود همه باورها به هم ميريزد و
بلاتكليفي به وجود ميآيد. متأسفانه هركسي كه از راه ميرسد ميخواهد در
بنيان تئاتر تحول ايجاد كند و البته هيچ تعريف دقيقي هم از تحول ارائه
نميدهد كه بدانيم معيار سنجش چيست. براي آينده تئاتر نگرانم و مطمئن
باشيد اگر تئاتر تضعيف شود تلويزيون و سينما بهطور مستقيم آسيب ميبينند.
الان كه به پشت سر نگاه ميكنيد از مسيري كه پيمودهايد راضي هستيد؟
تا حدودي. شايد خيلي از كساني كه از بيرون نگاه
ميكنند تصورشان اين باشد كه وقتي يك بازيگر موقعيتي تثبيتشده دارد و در
مديومهاي مختلف پركار است در حرفهاش موفق بوده است. ولي در مقايسه با
توقعي كه از خودم دارم واقعاً خودم را بازيگر موفقي نميدانم. ايدهآلم
تفاوت زيادي با موقعيت اكنونم دارد. شايد در آينده بتوانم به تصويري كه در
ذهن داشتم نزديكتر شوم، اما در حال حاضر بايد بگويم كه هنوز به جايگاه
دلخواهم نرسيدهام.
شما عضو سنديكاي گويندگان هم هستيد. در حال حاضر در دوبله فعاليت داريد؟
خيلي كمتر از گذشته. فضاي دوبله فضاي دوستانه و مثبتي
است و اگر شرايط مناسب فراهم شود باز هم در دوبله فعاليت خواهم كرد. ولي
فشردگي پروژههاي تلويزيوني و اجراهاي تئاتر زماني براي دوبله نميگذارد.
الان مشغول چه كاري هستيد؟
با محمدحسين لطيفي براي بازي در سريال «قلب يخي»
قرارداد دارم و يكي از نقشهاي اصلي اين مجموعه را بازي ميكنم. قرار است
اين سريال براي عرضه در شبكه ويدئويي آماده شود و گروه بازيگران بسيار خوب
و توانمندي در آن حضور دارند. همچنين مشغول بازي در نمايش «شبي كه راشل از
خانه رفت» به كارگرداني پريسا مقتدي هستم كه از بيستم ارديبهشت در تالار
مولوي روي صحنه رفته است. اين نمايش داستان تكاندهندهاي دارد و براي
خودم خيلي جذاب بود كه در چنين نقشي بازي كنم. تصور كنيد كه زني در كنار
همسرش احساس خوشبختي ميكند و فضايي عاشقانه در زندگيشان وجود دارد.
ناگهان وقتي در اوج آرامش با هم حرف ميزنند، مرد ميگويد كه كسي را براي
كشتن او اجير كرده و تشويقش ميكند تا دير نشده بگريزد. ميتوانيد مجسم
كنيد كه زن در چه موقعيت دشواري قرار گرفته. هم ميخواهد فرار كند و هم
شوكه شده است و نميتواند بفهمد چرا همسر محبوبش بايد براي كشتن او قاتل
استخدام كند.
مايه داستاني جذابي است. البته من اين نمايش را ديدهام، ولي فكر ميكنم براي كساني كه زياد اهل تماشاي تئاتر نيستند هم جالب باشد.
همينطور است و فكر ميكنم «شبي كه راشل از خانه رفت»
يكي از بهترين تجربههاي بازيگري من در تئاتر باشد. تا چند ماه ديگر هم
(اگر اتفاق خاصي نيفتد) نمايشي را در تئاتر شهر كارگرداني خواهم كرد كه
مدتي است مشغول تمرين آن هستيم.
ديدار آشا با راشلطاهره آشياني/ گروه راديو تلويزيون
آشا محرابي در سريال «مرگ تدريجي
يك رويا» خوب بازي كرد. شايد بهتر باشد بگوييم بهترين انتخاب فريدون
جيراني براي نقش يك دختر معصوم و دوست داشتني بود. مرگ تدريجي يك رويا و
مجموعههايي مانند توي گوش سالمم زمزمه كن و مسافرخانه سعادت كه محمدرضا
رحمانيان براي تلويزيون ساخت، آشا محرابي را به عموم مردم معرفي كرد.
حضور او در سريال آشپزباشي و نقش
مريلا باعث شد آشا محرابي به يكي از بازيگران مطرح تلويزيوني تبديل شود.
محرابي اكنون تواناييهاي خود را در تلويزيون نشان داده است. او ميتواند
آينده روشني در تلويزيون داشته باشد؛ اما اين موفقيت يكروزه به دست
نيامده و پشتوانه محكمي به نام تئاتر دارد. بايد آشا را روي صحنه تئاتر
ببينيد تا بفهميد كه او چه انرژي نهفتهاي براي بازي در نقش دارد. آن وقت
است كه ميفهميد آشا نقش بازي نميكند، زندگي را بازي ميكند. بايد آشا را
در حال بازي در نمايش «شبي كه راشل از خانه رفت» ديد تا فهميد كه او آنقدر
توانمند است كه ميتواند در يك لحظه هم بخندد هم گريه كند؛ هم شاد باشد هم
غمگين.
همين اجراي احساسات مختلف در
لحظات است كه نمايش شبي كه راشل از خانه رفت را به اثري مهيج تبديل
ميكند؛ اثري كه نميگذارد تماشاچي خسته شود و احساس يكنواختي بكند. راشل
در شب كريسمس كه ميفهمد شوهرش براي كشتن او قاتل استخدام كرده است، از
خانه ميگريزد. از آن شب تا چند سال بعد براي او اتفاقات مختلفي روي
ميدهد. راشل به همه آنهايي كه در مسير زندگياش قرار ميگيرند، كمك
ميكند؛ اما هميشه ميخواهد بداند چرا شوهرش براي كشتن او قاتل اجير كرده
بود.
راشل محور اصلي نمايش شبي كه راشل
از خانه رفت، است؛ شخصيتي دوست داشتني كه گرههاي كور را باز ميكند؛
شخصيتي كه ميتوان روي صداقت او حساب باز كرد؛ اما واقعيت اين است كه كسي
نميتواند عمق ناراحتي و دلشكستگي راشل را درك كند. او در اوج ناراحتي
ميخندد. در حالي كه لبانش به لبخند نشسته است، اشكش جاري ميشود. او روح
لطيف يك زن است كه به او خيانت شده است و او دليل اين خيانت را نميداند؛
اما مدام ميگويد حتما براي اتفاقات دليل وجود دارد.
شخصيت راشل فراز و فرود زيادي دارد و آشا محرابي
همه اين فراز و فرودها را درك كرده و با بازي خود آنها را به نمايش
ميگذارد. ما به ديدن زندگي راشل مينشينيم؛ اما خوب ميدانيم كه راشل را
آشا زنده كرده و به او جان داده است. راشل را دوست داريم؛ همچنان كه آشا
را با آن بازي صميمي و راحتش دوست داريم و براي همه خندهها و گريههايش
احترام قائليم.
شاهين شجريكهن
جامجم