نوشته شده توسط : بهرام

سلام به همه دوستانی که این مطلب را می خونند

بالاخره ماهم رفتنی شدیم! نه بابا ! زبونتون را گاز بگیرید ! ما حالا حالا ها باید زندگی کنیم ! منظورم از رفتنی این بود که باید بریم سربازی .

بله سربازی ، هر شتری که در خونه هر پسری توی ایران می خوابه و الحق و الانصاف که بد شتری هم هست . شتر که نیست بابا ، کرگدنه! هیچ جوری نشد از در خونه بلندش کنیم!

و الان که این مطلب را می نویسم هنوز یک هفته ایی مونده تا اعزام بشیم . تاریخ اعزاممون 1 اردیبهشته  و اینطور که برامون دفترچه اومده افتادیم قزوین!!! خودمون را حسابی اماده کردیم برای رفتن !

خلاصه دوستان حلالمون کنند ، و برامون دعا کنند که اونجا بهمون زیاد سخت نگزره . وبلاگ راهم حدودا یک ماهی نمی تونم بهش سر بزنم تا ببینیم چی میشه و خدا چی می خواد

در آخر : انشاالله خدا به همه سربازها کمک کنه که خدمتشون را با موفقیت پشت سر بزارند به منم کمک کنه که توی این راه موفق باشم . الهی امین

التماس دعا



:: بازدید از این مطلب : 185
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

سلام مجدد به همه دوستان خوبم توی وبلاگ

بعد از حدود دو ماه و اندی دوباره تصمیم گرفتم که مطلب بزنم توی و بلاگ

البته همون طوری که از پست قبلی مطلع هستید این وقفه به خاطر دوران سربازی بود که خوشبختانه آموزشی به خوبی و خوشی تموم شد و الان در ادامه خدمت هستیم و بازهم خوشبختانه به کامپیوتر دسترسی دارم

جا داره از همه دوستانی که توی این مدت به وبلاگ سر می زنند و برام نظر می گذاشتند تشکر کنم . من مدام توی همین مدت آموزشی هم به وبلاگ سر می زدم و نظرات دوستان را می خوندم .

راستی دوستان من به دنبال یک همکار خوب می گردم که توی وبلاگ مطلب بزنه . هرکس که تمایل داره بهم خبر بده . وسایل خبر رسانی هم که معلومه : ایمل و تلفن

ممنونم از همه شما عزیزان



:: بازدید از این مطلب : 54
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام
بعد مدتها بالاخره یک شعر عاشقانه زیبا که برای من ایمل شده را می نویسم
امیدوارم خوشتون بیاد

مهرورزان زمانهای کهن
 هرگز از خویش نگفتند سخن
 که دران جا که  تویی
 برنیاید دگر اواز زمن
 ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
 هرچه بر میل دیل دوست بپذیریم به جان
 وان چه جزمیل دل اوست بسپاریم به باد
 باز این دل سرگشته من
 یاد ان قصه شیرین افتاد
 بیستون بود وتمنای دودست
 ازمون بود وتماشای دو عشق
 درزمانی که چو کبک خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
 نتوان گفت به جان بازی فرهاد افسوس
 نتوان کرد زبی دردی شیرین فریاد
 کار ششیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد براوردن میل دل دوست
خواه با شاه در افتادن وگستاخ شدن
 خواه با کوه در اویختن است
 رمز شیرینی این قصه کجاست
 که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست 
 انکه اموخت به مادرس محبت می خواست 
 جان چرا غان کنی از عشق کسی
 به امیدش ببری رنج بسی
 به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد

ارسالی توسط : s.shabrang


:: بازدید از این مطلب : 60
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

مرابازیچه خودساخت چون موسی که دریارا

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم

که این دیوانه پرپرمی کند یک روز گلها را

خیانت قصه تلخی است اما ازکه مینالم

خودم پرورده بودم درحوارییون یهودارا

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه اسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخارا

کسی راتاب دیدارسرزلف پریشان نیست

چرااشفته می خواهی خدایاخاطرمارا

نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش اهوهای صحرارا

چه خواهد کردباماعشق؟پرسیدیم وخندیدی

فقط باپاسخت پیچیده ترکردی معمارا



:: بازدید از این مطلب : 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

بی قرارتوام ودردل تنگم گله هاست

اه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده دراب

در دلم هستی وبین من وتوفاصله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختتن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

اسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

باز میپرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست



:: بازدید از این مطلب : 54
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

ازباغ می برند چراغانی ات کنند

 تا کاج جشن های زمستانیت کنند

 پوشانده اند صبح توراباابرهای تار

 تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

 این بار می برند که زندانیت کنند

 ای گل گمان مکن به شب جشن میروی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم ورحیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

اب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند



:: بازدید از این مطلب : 72
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

پیشانیم رابوسه زد در خواب هندویی

شایدازان  ساعت طلسمم کرده جادویی

 شایداز ان پس بود که احساس می کردم

درسینه ام پر می زند شبها پرستویی

شاید ازان پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد درجویی

از کودکی دیوانه بودم مادرم میگفت

 از شانه ام هرروز می چیده است شب بویی

 نام تورا می کند روی میزها هروقت

در دست ان دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره اهویی که صید پنجه شیری است

 بی چاره تر شیری که صید چشم اهویی 

 اکنون زتو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون زمن با بی وفایی دست می شویی

ایینه خیلی هم نباید راست گو باشد

من مایه رنج توهستم راست می گویی



:: بازدید از این مطلب : 81
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر اسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تومی دیدم

که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

 به هر کس دل ببندم بعداز این خود نیز میدانم

به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از اغاز در خاکم نمی از عشق می بینم

مرا می ساختند ای کاش از اب وگلی دیگر

 طوافم لحظه دیدار چشمان توباطل شد

من اما هم چنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم

 مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر



:: بازدید از این مطلب : 82
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تورفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لب هایم

 هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

 هیچ کس هیچ کس این جا به تو مانند نشد

 هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تودر این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها

عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد 



:: بازدید از این مطلب : 81
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهرام

توبه من خندیدی ونمی دانستی

من به چه دلهره ای از باغ همسایه

سیب رادزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تودید

غضب الوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست توافتاد به خاک

وتو رفتی وهنوز

سالهاست که در گوش من ارام ارام

خش خش گام تو تکرارکنان

می دهدازارم

ومن اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا

خانه کوچک ماسیب نداشت



:: بازدید از این مطلب : 77
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()